loading...
شهر عاشقی،شهر دلشکسته ها
شروع به کار دوباره سایت
توجه...توجه
این سایت دیگر به روز نمی شود
برای مشاهده سایت اصلی بر روی لینک زیر کلیک کنید
www.shahre-asheghi.blogfa.com
در ضمن در صورت درخواست مدیریت این سایت واگذار می شود
برای اطلاع به صورت مستقیم با خود مدیر سایت تماس بگیرید...
تلفن تماس حذف شد...


ایمان : کوچیک شما

۱۳۹۳/۴/۱۴

آخرین ارسال های انجمن
عنوان پاسخ بازدید توسط
یه سری خاطره خنده دار جدید 5 1809 moslem
من از نسل کوروشم 4 1528 siya
وقتی یه دختر ضایع میشه . . . پسرا بیاین که سوژه خنده دیدم 15 3972 siya
تنهایی 0 730 baghian
خاطره ی خنده دار ایستگاه اتوبوس 4 1560 baghian
وای خدا مردم از خنده . . . جان من بیا این خاطره رو بخون خداییش خنده داره 2 1917 deltang
چی بگم والا . . .خودتون قضاوت کنید 8 1723 deltang
وای که چه حالی میده دخترا رو بزاری سرکار.... بدو بیا من که از خنده ترکیدم 4 2081 deltang
خدایا کاری کن که هیچ پسری جلوی یه دختر اینطوری ضایع نشه!!! الهی آمین 3 2226 jo0ojo0o
داستان مامان و عمو حسن..!! 0 1018 hafezi
اشنایی با سه تار 0 643 hafezi
چندتا سوژه خنده 4 1431 hafezi
دامین رایگان tk‏ برای وبلاگ شما 1 812 hafezi
بشتابید ! بشتابید ! . . . آهنگ پیشواز مجانی ایرانسل اومده . . . بدو که تموم شد. . . 3 1452 hafezi
خاطرات یک دوست بد شانس!!! بیا تو فقط بخند . . . 2 1345 hafezi
داستان مرگ من (واقعییت مستند) 1 ساعتی که برای من 10 سال گذشت 1 851 admin
برترین اعترافات احمقانه مردم !!!!!!!!!!!! 3 1157 loveee
بهترین آهنگی که تا حال شنیدی از کی بوده ؟؟؟ 12 2642 admin
داستان تاسف برانگیز تجاوز ( اگه جنبشو نداری لطفا کلیک نکن ) !!! 6 2827 admin
لینک اهنگ های معین رو واسه دانلود میخوام 0 617 moein11
فك و فاميل داريم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ 1 953 mohaddeseh
مراسم خواستگاری دوستم 1 1185 mehdi
داستانهایی واقعی از تجربه مرگ ( داستان شماره 3 ) 2 1282 4224043
داستانهایی واقعی از تجربه مرگ ( داستان شماره 1 ) 2 1251 milad369
mmm 1 837 admin
ايمان بازدید : 1023 سه شنبه 07 شهریور 1391 نظرات (4)

سلام من مسعودم پسری که مقصر همه بدبختی هاش فقیر بودنشه چون تو یک خونواده فقیر بزرگ شدم پنجم ابتدایی بودم که پدرمو از دست دادم دو برادر دارم و یه خواهر که من بزرگ همشونم وقتی که پدرمو از دست دادم  من خیلی بچه بودم اما دیگه به نحوی باید نان اور خونه میشدم بخاطر سن کوچکم مادرم اجازه نمیداد که من برم کار کنم واسه همین خودش میرفت و تو خونه ی مردم کار میکرد و خرجیمونو میداد اما وقتی ک رسیدم به دوم راهنمایی بچه های مدرسه از اینکه مادرم توی خونه مردم کار می کنه مسخرم میکردن و این باعث شد که دیگه من اجازه ندم مامانم بره خونه مردم و خودم برم کار کنم با اصرار های زیادمامانم قبول کرد من برم سر کار درسمو رها کردم و رفتم دنبال کار چند هفته گذشت تا اینکه تو یه رستوران مشغول به کار شدم با حقوقی که میگرفتم خرج خونوادم رو میدادم  خیلی خوشحال بودم چون دیگه مامانم نمیرفت سرکار و خودم شده بودم نون آور خونه ۳سال گذشت یه روز رییسمون بهم گفت  مسعود تو جوون هستی حیفه که بی سواد بار بیای برو دنبال درست و هر وقت درس نداشتی بیا سر کار رییسمون مرد خیلی خوب و مهربونی بود منم گفتم چشم و از اون روز به بعد چسپیدم به درس و هر وقت بیکار بودم میرفتم سرکار سوم دبیرستانو تموم کردم و دیگه باید برای کنکور میخوندم اما راستش من اون پسری نبودم که اهل درس خوندن باشم تا اونجا رو هم به زور رفته بودم درسو رها کردم و دیگه هر روز میرفتم سرکار یه روز یه آقایی اومد گفت میخواد واسه پسرش یه جشن کوچیک بگیره اونم تو رستوران رییسمون قبول کرد و قرار شد جمعه مراسم برگزار بشه ما هم از دو روز قبل خودمونو برای مراسم اماده کرده بودیم چون نمیخواستیم مراسم ایراد داشته باشه روز جمعه فرا رسید و مهموناشون یکی یکی میومدن توی مهمونا دختری بود که از وقتی که وارد شده بود توجه منو به خودش جلب کرده بود چون یه جوری نگام میکرد که من خجالت میکشیدم نوبت رسید به پخش شیرینی و شیرینی هارو تو مهمونا پخش کردیم وقتی رسیدیم به میز اونا خیره شده بود بهم و مستقیم تو چشام نگاه میکرد روم نشد نگاش کنم سرمو انداختم پایین و رفتم تو اشپزخانه خیلی تو فکر بودم که چرا همش به من نگاه می کنه چند دقیقه که گذشت رییسمون اومد گفت یکی از خانوما یه وسیله تو ماشینش داره برو کمکش کن ببین میخواد اونو کجا ببره منم گفتم چشم رفتم بیرون رستوران اما هرچی نگاه کردم کسی رو ندیدم خواستم برگردم که یکی از ماشین ها بوق زد و با چراغش یه چشمک زد رفتم سمت ماشین هوا تاریک بود توی ماشین زیاد معلوم نبود شیشه رو که داد پایین جا خوردم همون دختری بود که تو رستوران همش نگام میکرد سرمو انداختم پایین گفتم لطفا بگین وسیلتون کجاست که من ببرمش اونم گفت وسیله ای ندارم من با خودت کار دارم گفتم پس بفرمایین من عجله دارم گفت اینطوری نمیشه سوار شو بهت بگم گفتم معذرت من کار دارم باید برم خواستم برگردم

 

 

 

 

 

 

 

که با یه لحن دلنشینی گفت تورو خدا نرو یه لحظه سوار شو کارم که تموم شد بعد برو منم ناخوداگاه برگشتم خواستم سوار ماشینش بشم اما مدل ماشینش اینقد بالا بود که باز کردن درش رو هم بلد نبودم خودش از داخل درو برام باز کرد سوار که شدم چند لحظه سکوت مطلق بود بعد من گفتم بفرمایید من عجله دارم گفت اسمت چیه گفتم مسعود گفتم منم سونیا هستم بعد سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت سرمو که برگردوندم دیدم داره گریه می کنه گفتم چرا گریه می کنی گفت چیزی نیس کاراش خیلی برام عجیب بود گفتم شما از همون دقیقه ای که وارد رستوران شدین بدجور فکرمو مشغول کردین من هنوز نمی فهمم معنی اون نگاه های شما چیه پرید تو حرفم و گفت حالا میخوام معنیشو بهت بگم گفتم میشنوم و دیگه چیزی نگفتم چند دقیقه که گذشت گفت راستش من از همون لحظه ای که وارد رستوران شدم بهتون دلبستم زدم زیر خنده گفتم تو چطور تو چند ساعت اینقد عاشق شدی لیلی خانم گفت مساله این نیس گفتم پس چیه گفت مساله اینه که من قبلا عاشق یه پسر بوودم که چشماش خیلی شبیه چشمای تو هستش وقتی که وارد رستوران شدم یه لحظه فک کردم خودشی حتی اونم اسمش مسعود بوود گفتم حالا چطوری فهمیدی اون نیستم گفت اخه اون یکم بلند تر از تو بود گفتم فقط برای اینکه من شبیه عشقتون هستم عاشق من شدین در رو باز کردم که بیام پایین که با بغضی عجیب گفت نرو تو رو خدا تنهام نذار اما من سرمو انداختم پایین و اومدم داخل رستوران حالم بدجور گرفته بود سونیا هم دیگه نیومد تو رستوران و رفته بود خونه چند روز که گذشت یه روز ساعت ۱۰ صبح بود رسیدم دم در رستوران و قتی داخل شدم سونیا هم اونجا بود و وقتی چشمش افتاد بهم اومد پیشم و سلام کرد منم جوابشو دادم گفتم کاری داشتین گفت کارمو بهت گفتم که منم گفتم منم که جواب دادم گفت اما من جوابتو قبول ندارم بعدش گفت تو بیا من داستانمو بهت میگم اگه دلت برام سوخت دیگه تنهام نذار منم گفتم چشم و رفتیم روی یکی از صندلی ها نشستیم  و شروع کرد به داستانشو گفتن اون میگفت چند سال پیش با پسری به اسم مسعود اشنا شده و به حدی عاشق مسعود شده که اگه یه روز مسعود رو نمیدیده اون روز براش مثل جهنم بوده و بعد از چند مدت مسعود تصمیم میگیره بره فرانسه و برگرده مراسم خواستگاری رو برگزار کنن اما مسعود وقتی رفته دیگه هیچ وقت برنگشته و اونم هیچ خبری ازش نداره و از اون روز به بعد روزگارش سیاه شده و کارش شده گریه و به مرز خودکشی رسیده اما وقتی منو تو رستوران دیده تصمیمش عوض شده یا به نحوی دوستش تصمیمشو عوض کرده سونیا بهم گفت اگه تو به من جواب رد بدی من تصمیمم رو عوض نمیکنم و خود کشی می کنم منم با خودم فک کردم برای اینکه خودشو نکشه باهاش دوست میشم و سعی می کنم مسعود رو از ذهنش پاک کنم بهش گفتم باش من باهات دوست میشم خیلی خوشحال شد و گفت خیلی ازت ممنونم مسعود جان از اون روز به بعد سونیا هر روز میومد رستوران و با هم حرف میزدیم چند ماه گذشت تو این چند ماه بر خلاف میلم عاشق سونیا شده بودم اونم خیلی زیاد سونیا بهم گفته بود خونواده ثروتمندی داره و  منم جریان خونوادم رو بهش گفته بودم یه روز سونیا بهم گفت بیا بریم خونمون رو بهت نشون بدم گفتم من نمیام چون احساس حقارت میکردم اما سونیا طوری نبود که ثروتش رو به رخم بکشه و این باعث شده بود که من بیشتر عاشقش بشم اما با اصرار های زیاد سونیا قبول کردم برم و سوار ماشینش شدم و با هم رفتیم وقتی رسیدیم خیلی تعجب کردم فک نمیکردم بابای سونیا اینقد پولدار باشه رفتیم داخل خونه خونشون خیلی بزرگ بود شاید۵برابر خونه ما بود کسی خونه نبود گفت بشین برات قهوه بیارم منم رو مبل نشستم و اونم رفت دو فنجون قهوه آورد و اومد کنارم نشست قهمون رو که خوردیم با هم بلند شدیم که اتاق ها رو ببینیم تموم اتاقاشو نشونم داد و آخر سر رفتیم سراغ اتاق خودش اتاق خیلی قشنگی داشت رو تختش نشستم و اونم اومد کنارم گفت مسعود یه چیزی بگم گفتم جونم گفت دوست دارم خیلی زیاد اون حرفو بهم زده بود اما اون لحظه لحنش خیلی به دلم نشست  اومد رو هر دو پام نشست  و منم گفتم منم تو رو خیلی دوس دارم و همدیگر رو بوسیدیم نزدیک نیم ساعت تو بغل هم بودیم که من گفتم سونیا من دیرم شده باید برم اونم گفت باشه و منو رسوند دم رستوران از هم خداحافظی کردیم چند ماه گذشت و علاقه من دو چندان شده بود و تصمیم گرفتم برم خواستگاریش قرارم گذاشته بودیم واسه چهارشنبه شب وقتی چهار شنبه شب رفتیم منزلشون باباش با ما مثل گدا گشنه ها رفتار میکردو میگفت من حتی جنازه دخترم رو هم روی شونه تو نمیذارم چه برسه به اینکه اجازه بدم با تو ازدواج کنه تو برو با هم وزن خودت ازدواج کن هر وقت پولدار شدی مثل من اون وقت بیا خواستگاری بلند شدیم اومدیم خونه اما علاقه من به سونیا به حدی بود که چند بار دیگه هم رفتیم تو اون مدت کار منو سونیا شده بود گریه یه روز باباش بهم زنگ زد گفت اگه سونیا رو میخوای بیا اداره تا با هم بریم مهذر تعجب کردم گفتم چطوری راضی شدین گفت با سمج بودنت الانم سونیا میاد اداره تو هم بیا خیلی خوشحال شدم انگار دنیا رو بهم داده بودن گفتم چشم الان خودمو میرسونم فورا رفتم بیرون و یه ماشین گرفتم و رفتم سمت اداره وقتی رسیدم سونیا دم در بود اونم خیلی خوشحال بود وقتی رفتیم داخل وارد  اتاق پدرش شدیم وقتی وارد شدیم چندتا آدم قوی و هیکلی داخل بودن که وقتی پدر سونیا بهشون اشاره کرد اومدن سراغم و تا میخوردم کتکم زدن و و سرم و دست زیر لگد هاشون شکست سونیا داشت گریه میکرد و از پدرش التماس میکرد که منو رها کنن که پدرش هم بهشون گفت ولم کنن تمام تنم خونین شده بودم سونیا اومد سرمو گرفت تو بغلش و داشت گریه میکرد که پدرش اومد دستشو گرفت و بلندش کرد و یه سیلی محکم خابوند زیر گوشش و منم بلند شدم تو روم نگاه کرد و گفت اگه یکبار دیگه طرف سونیا ببینمت جنازه ات رو میفرستم خونتون حالا برو گم شو صورتمو برگردوندم سمت سونیا جای انگشتان باباش افتاده بود حرصم در اومده بود تا جایی که تونستم خابوندم زیر گوش پدرش و گفتم اون عشق منه اگه دست بهش بزنی چه بسا تو افقی بشی نه من و از اتاق اومدم بیرون رفتم یه ماشین گرفتم و رفتم بیمارستان دستمو گچ گرفتم و سرمم بانداژ کردن اومدم خونه وقتی در رو باز کردم سونیا تو حیاط بود چشاش پف کرده بود اینقد گریه کرده بود تا منو دید اومد پیشم گفت دردت به سرم حالت خوبه داشت گریه میکرد گفتم تا وقتی که تو گریه کنی نه گفت باش من گریه نمی کنم دستت چطوره گفتم چیزی نیس منو سونیا نزدیک یک ماه کارمون شده بود پدر سونیا فهمیده بود منو سونیا دوباره با هم رابطه داریم رفته بود از من به جرم مزاحمت برای دخترش شکایت کرد و منو ۲ماه انداخت زندان الان چند هفته هستش که من از زندان مرخص شدم اما من هنوز عاشق سونیا هستم و تا جون دارم پاش وای میستم نمیدونم من چه گناهی کردم که باید تاوان فقیر بودنمو بخورم و عاشق دختری بشن که پدرش فقط ادمای پولدارو قبول داره به نظر شما تو یه زندگی عشق مهمه یا پو نمیدونم من کجای این زندگی کوفتی رو اشتباه کردم الان که دارم این داستانو مینویسم تو اتاق سونیا هستم و عشقم هم پیشمه و داریم هق هق گریه می کنیم تو رو خدا کمکمون کنید و بهمون یه راه حل خوب برای راضی کردن پدر سونیا بگین

 

دوستان خواهشا نظر يادتون نرهههههههههههههه

 

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط علی در تاریخ 1392/05/28 و 3:35 دقیقه ارسال شده است

نمی دونم راسته یا دروغ ولی فرض می کنم که راسته
صبرررررررررر فقط همین نه فرار کنید نه مخفیانه با هم اذدواج کنید چون اگه از این دوراه برید مطمئن باشید کارتون به جدائی میخوره حالا اگه مسعود بشه فرهاد وسونیا بشه شیرین مطمئن باشید کارتون به جدایئ میخوره اگه بخواید راهو اشتباه برید فقط صبر پدر سونیا هم یه روز کوتاه میادش مهم اینه که شما دلتون پیش همه هنوز جدا نشدید که گریه می کنید این مشکلات برای خیلیا بوده صبر بزرگ می خواد فقط صبر وانتظار کشیدن
پاسخ : ممنون علی جان بابت نظرت
باهات موافقم دوست من

این نظر توسط deniz mahdavi در تاریخ 1392/05/14 و 17:00 دقیقه ارسال شده است

واقعا زیبا بود خوب من میگم باهم به یه جای دور دست فرار کنین
شکلک

این نظر توسط reza در تاریخ 1392/02/05 و 14:18 دقیقه ارسال شده است

من میگم پول هیچ ارزشی نداره
من اگه به جای پدر سونیا بودم با این حال که حق داره نگران دخترش باشه ولی خب وقتی دخترش با مسعود خوشبخته کمک مسعود میکردم تا مخالفت باششکلک

این نظر توسط soso در تاریخ 1348/10/11 و 16:16 دقیقه ارسال شده است

vaghaan ziba bood mer30 iman jan.


کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
بباﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﮐﻪ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺷﮑﻞ ﺯﻧﺪﻭﻧﻪ ﺑﺒﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺩﻝ ﺑﯽ ﻃﺎﻗﺘﻢ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺒﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﯾﮑﯽ ﻋﺸﻘﺶ ﺭﻭ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺒﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﮔﺮﯾﻪ ﺑﺮﮔﺮﺩﻩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﻧﻤﯽ ﺷﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﻮ ﻫﻢ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻗﺮﺍﺭﻩ ﺩﯾﮕﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﺷﯽ ﻧﻤﯿﺪﻭﻧﻢ ﭼﺮﺍ ﺑﺪ ﺷﺪ ﭼﺮﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺑﯿﺎﻡ ﺭﺩ ﺷﺪ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﯿﺎﺩ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﮕﻪ ﺑﯽ ﻣﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻪ ﺍﻭﻧﻮ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯿﺎﺭﯼ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺯﻡ ﺑﺒﺎﺭﯼ ﺗﻮ ﺑﺒﺎﺭ ﺑﺎﺭﻭﻥ ﺗﻮ ﺑﺎ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﻨﻮ ﯾﺎﺩ ﭼﺸﺎﺵ ﺑﻨﺪﺍﺯ
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظر شما ایمان (مدیر سایت) چطور آدمی باید باشه ؟؟؟
    نظرتون درباره ی قالب جدید سایت چیه؟
    خواننده ی مورد علاقه ی شما کیه؟
    لیست تمام ترانه ها

      مرتضی سرمدی

        پریسا

        پریا


      علی تکتا

        فرهاد و شیرین

        بنالم


      بهزاد پکس و احمد سولو

        شب تولد


      سیاوش قمیشی

        موزیک بدون کلام نوازش


      حجت درولی

        شدم خسته دیگه

        عکس خیس خورده


      کیانوش فرد

        خیلی تنهام


      آهنگ های خارجی

        گردش چشم سیاه

        آهنگ زیبای اسپانیایی

        آهنگ عاشقانه amo miya


      حمید حیاتی

        پاییز


      گروه آریان

        پرواز

        تو که بامن باشی


      امین حبیبی

        زخمی

        کوچه


      خواننده نامشخص

        جوانی

        یک دکلمه احساسی

        دلم گرفته آروم نداره

        اسکله ی ناز چشات

        آهنگ عاشقانه کاغذ پاره


      کامران مولایی

        درخت زرد

        مریم

        هوای دل


      علی ملکی

        اگه بری


      علی لهراسبی

        هر شب


      رضا بهشتی

        آلبوم حیف


      امیرعلی

        خط و نشون

        سوگولی

        حریمت سر جاشه

        دست خودم نیست


      امین غلامیاری

        گل همیشه نازم


      محمدرضا مزیدی

        رسم زمونه


      علی عبدالمالکی

        دیر شد

        برای بار سوم

        یه دل شکوندم


      محسن امیری

        گلچین البوم


      بهنام صفوی

        همین هوالی


      مجید یحیایی

        تو یه چشم به هم زدن


      صادق مفرد

        یادت رفت


      سیاوش قمصری

        بهش بگو

        آخر هفته

        خیال

        دل من


      بابک جهانبخش

        منو بارون


      جبرییل

        عالم مستی


      علی زارعی

        نگاهم نکن


      فرشاد ولی

        6 سیم گیتار


      عمران طاهری

        منو باورکن


      هایده

        شب عشق


      مسعود فتحی

        حلالم کنید


      علیرضا نیاک

        دلخوشی


      مهدی یراحی

        به من نگاه کن


      جواد یساری

        بچه ها

        صبر ایوب


      ارمیا

        دل اسیره


      اشکان یادگاری

        لیلی و فرهاد


      پویا بیاتی

        گلچین البوم بگو سیب

        من سردم تو سردی دل نیمه جونه

        نیومدی


      سامان جلیلی

        عشق من


      مهدی رضازاده

        بی قرار


      مازیار فلاحی

        لحظه ها

        دوست دارم

       ساحل تنهایی هام


      بنیامین بهادری

        جشن تولد


      امید سلطانی

        تکیه گاه

        دیوونه خونه

        باران

        قلندر


      فاتح نورایی

        سخته


      محسن لرستانی

        شاهزاده و گدا


      مهدی احمدوند

        داد بزن


      محسن چاووشی

        آهای خبر نداری

        پشت صحنه ی زندگی

     

      راز و حامد

        شهزاده ی رویای من


      علیرضا و حمیدرضا

        نارفیق


      ایمان غلامی

        نم نم بارون

        بی معرفت

     

      حامد فرد

        وطن یعنی


      هادی ربانی

        غم دوری


      محمد رفیق

        بمون با من


      محسن یگانه

        ای خدا دلگیرم ازت


      حمید عسکری

        به دلم موند یه بار


      مومن

        سقوط


      مهرداد مرادپور

        آهنگ شاد و زیبا


      میلاد ناظمی

        دلم تنگه


      علی زارعی

        خداخدایا


      کیارش قمیشی

        حسرت


      یاسین احمدی

        تو رو راست نبودی


      علیرضا فرد

        چیه دلم گرفتی


      محسن یاحقی

        سقوط

        گله


      شادمهر عقیلی

        انتخاب

        طرفدار

        یاس کبود


      وحید اوقاتی و ارسین کیان

        بی خداحافظی


      سعید لطفی

        سادگی

        حال این روزامون

        بسمه


      ابوالفضل شاهورانی

        باور


      داوود نظری

        دلم گرفته


      رضا صوفی

        البوم خاطرات عاشقی


      امیر نعمتی

        حسرت


      امین فیاض

        چطوری تورو ببخشم


      بابک جوان

        عاشق ترینم


      فرزاد عسکری

        عشق چندم


      معین

        الهه ناز


      پارسا چیلیک

        بزهکار


      محمد نجم

        مرداب


      علی عباسی

        برات می نویسم


      ندیم

        نگو


      امید عامری

        نگو دیره


      علیرضا لطفی

        گریه


      عظیم زاده

        بدبیاری


      محمدرضا هدایتی

        من باتو آرومم 


      امیر شهرام

        می خوامت بی نهایت


      سعید اسکندری

        دارم می میرم


      مسعود سعیدی

        در این دنیا


      مرتضی پاشایی

        یکی هست


      علی فلاح

        پندار

    آمار سایت
  • کل مطالب : 212
  • کل نظرات : 210
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 1866
  • آی پی امروز : 59
  • آی پی دیروز : 80
  • بازدید امروز : 132
  • باردید دیروز : 264
  • گوگل امروز : 2
  • گوگل دیروز : 5
  • بازدید هفته : 396
  • بازدید ماه : 396
  • بازدید سال : 58,316
  • بازدید کلی : 1,325,703
  • کدهای اختصاصی