مسعود و سونیا
نوشته شده در سه شنبه 7/6/91ساعت 12:33 صبح توسط حسیننظرات ( بدون ) |
سلام من مسعودم پسری که مقصر همه بدبختی هاش فقیر بودنشه چون تو یک خونواده فقیر بزرگ شدم پنجم ابتدایی بودم که پدرمو از دست دادم دو برادر دارم و یه خواهر که من بزرگ همشونم وقتی که پدرمو از دست دادم من خیلی بچه بودم اما دیگه به نحوی باید نان اور خونه میشدم بخاطر سن کوچکم مادرم اجازه نمیداد که من برم کار کنم واسه همین خودش میرفت و تو خونه ی مردم کار میکرد و خرجیمونو میداد اما وقتی ک رسیدم به دوم راهنمایی بچه های مدرسه از اینکه مادرم توی خونه مردم کار می کنه مسخرم میکردن و این باعث شد که دیگه من اجازه ندم مامانم بره خونه مردم و خودم برم کار کنم با اصرار های زیادمامانم قبول کرد من برم سر کار درسمو رها کردم و رفتم دنبال کار چند هفته گذشت تا اینکه تو یه رستوران مشغول به کار شدم با حقوقی که میگرفتم خرج خونوادم رو میدادم خیلی خوشحال بودم چون دیگه مامانم نمیرفت سرکار و خودم شده بودم نون آور خونه ۳سال گذشت یه روز رییسمون بهم گفت مسعود تو جوون هستی حیفه که بی سواد بار بیای برو دنبال درست و هر وقت درس نداشتی بیا سر کار رییسمون مرد خیلی خوب و مهربونی بود منم گفتم چشم و از اون روز به بعد چسپیدم به درس و هر وقت بیکار بودم میرفتم سرکار...........